روزای تابستون هم با ریتم و سازو نوای خودش داره به آخرش میرسه چندین کار بود ک میخواستم زودتر تموم کنم با اینکه یکم دیر شد ولی تقریبا بضیاش تموم شدن فیلم Game of thrones رو تا اخرین قسمتش ک اومده دیدم 😊دنیای سوفی رو هم خوندم و تموم کردم البته چون خوندنش نیاز به تمرکز داشت ک دیر تموم شد البته میشه گف بیشتر یه کتاب علمیه تا یه کتاب داستانی جالب بود و برا هر ادمی لازمه بدون چی شده تا رسیده اینجا بنظرم دنیای فلسفی سوفی رو باید بیشتر از یه بار خوند از اینکه تمومش نمیکردم حوصلم سر رفته بود و از خودم تعجب میکردم چرا طولانی شد امااااااا با خوندن این آخرین کتاب فهمیدم مشکل از کتاب بود😅 یکی از کتابایی ک از نمایشگاه گرفته بودیم دختر شینا بود ظهر نزدیک ناهار شرو کردم خوندم و عصر تموم کردم ٢۵٠صفحه بود خیلیییی قشنگ بود قشنگ همه ی دغ دغه های یه زن رو میشد حس کرد نمیدونم اگ یه مرد اونو میخوند چ حسی داشت ولی من قشنگ قدم رو حس میکردم با خنده های نویسنده خواننده میخنده و بین بضی سطراش ناخودآگاه مخاطب گریه میکنه من ک خیلی خوشم اومد مخصوصا بی قراری هاش و بهونه گیری هاش برای صمد یه جورایی خودمونو بین نوشته های کتاب حس میکردم با اینکه سرنوشت اتفاق هارا جوری رقم میزد ک یا باید صمد می رفت یا قدم البته ک بیشترش صمد البته همون ستار😅ولی از جمله پایانی کتاب خیلی خوشم اومد بعد از شهادت شهید حاج ستار ابراهیمی، قدم همسرشو تو تموم لحظاتش حس میکرد متنشو آخرشو پایین براتون میذارم ((گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک.در گوشم می گفت قدم!زود باش بچه هارا زودتر بزرگ کن. سرو سامان بده زود باش چقدر طولش میدهی باید زودتر از اینجا برویم زود باش فقط منتظر تو هستم به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم زود باش خیلی وقت است اینجا نشسته ام منتظر توام ببین بچه‌ها بزرگ شده اند دستت را به من بده بچه ها راهشان را بلدند بیا جلوتر دستت را بگذار تو دستم تنهایی دیگ بس است بقیه راه را باید باهم برویم...)) بنظرم هر کتابی یه طعمی داره یه طعمی ک بعد تموم شدنش ادم هم رو زبونش حس میکنه هم تو قلبش ☺️ اممم مثلا دنیای سوفی برام مثه آب طالبی بود و بعد تموم شدنش حس گذروندن یه امتحان رو داشتم. کتاب بعد از من مثه کاپوچینو بود برام نزدیک آخرشم انقد منو تحت تأثیر قرار داده بود ک نخوندم خیلی بد مزه بود🤣 اما دختر شینا مثه طعم اولین هات چاکلتی بود ک با همسر جان خوردیم و طعم عشق رو تو قلبم حس میکردم 😊


برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی ۹۴، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 247

[ شنبه 17 شهریور 1397 ] [ 22:33 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

خطی ک اول نوشتن داره بهت چشمک میزنه و تو نمیدونی چ جوری شروع کنی ولی اخر نوشتن میبینی اووووه زیاد شد 😅 در اینکه بنده عاشق هوای بارونیم شکی نیس ولی بارون وسط تابستونم خیلی میچسبه از صدای چیکه چیکه شروعش تا بوی خاک نم خورده و نسیمای خنکش😍امروز بارون به وقت خیلی دلتنگی بود خدا عجب باحاله ک هر حسی تو وجودمون یه جور خاص و قشنگ و هم شاید یکم نا قشنگ بیلمیرم😐یاد بارون بعد دانشگاه افتادم کلاسا ک تموم شد و میخواستیم برگردیم وسط راه بارون شدیدی گرف یک باهم دویدیم و اخرسر مجبور شدیم جلو یه مغازه وایسیم سرمو ک برگردوندم دیدم جلو یه کافه اس اون روز بارون و دویدن با حضرت یار با دوتا هات چاکلت و صدای بارون از پنجره کناریمون و حضور یار یکی از لحظه های بی نظیر زندگیم😍 نمیدونم آدم وقتی دلتنگ میشه باید چیکار کنه ک واقعا آروم شه و یه کوجولو از بی قراریش کمتر شه! بره تو بغل یارش یا مثلا اگ اونم مقدور نباشه باهاش حرف بزنه یا اگ اونم درک نشد با دوستش بحرفه یا اونم نبود چیکار کنه؟!سرشو رو شونه کی بزاره؟!هعیییی از بین نمازا نماز مغربو خیلی دوس دارم همونقدر ک مثه نماز صبح خیلی دلچسبه حس میکنم اونم یه جور دلتنگی تو وجودش داره اینم باز بیلمیرم فقط حسمو نسبت بهش نوشتم ☺️ همیشه از خدا میخوام قبل بخشیده شدن منو پیش خودش نبره و با کوله باری از گناه ملاباتش نکنم و حس میکردم ک ادم نمازشو بخونه و ادم خوبی باشه بسه ولی اصلا به این نکته اش دقت نمیکردم ک وقتی آگاهی و بینش آدم تقویت شه و از غفلت و بی آگاهی از همه چی دربیاد همه ی اینا یه معنی و کیفیت دیگ ای خواهند داشت مثلا همین نمازو داعشیا و دشمن اماما میخوندن پس باید فرقی بین من و اونا باشه حواسم باشه این برا خودمه غذایی روحمه همیشه آخر نماز دعای فرج و دعای تعجیل فرج آقا رو میخونیم ولی تا حالا شده از خودمون بپرسيم چ قدمی تو این ورداشتیم؟! با همین چیزا‌س ک آدم برا کاراش یه هدف عالی داره اینکه هرکی از هرنوع کاری ک از دستش برمیاد برا خدمت به خلق خدا و جامعه ی مهدوی انجام میده منی ک پرستار میشم بدونم برای جامعه ی مهدوی دارم خدمت میکنم و یادم باشه هیچ وقت ارزش و شخصیت خودمو با رفتاری مثه طرفای متقابل کم نکنم بلکه با اخلاق اونارو متوجه اشتباهشون بکنم خیلی پیش اومده ک تو زندگیمون عصبانی و شاکی از همه جا باشیم و بدونیم رفتار بدی داریم تو شرایط کافیه یکی مثه خودمون پیدا شه تا اوضاع بدتر شه ولی اگ برعکس شه.... چن وقت پیش نامه هایی ک تا راهنمایی برا خدا مینوشتمو میخوندم واقعا برام جالب بود ما ادما چقد در مرور زمان تغییر میکنیم میدونم که حواسش بهم بود و حس اینو با همه وجودم دارم حس میکنم اینکه دوس نداره خطا برم و این احساس مسئولیت زیادی برا ادم داره ک باید خوب باشه و یه کاری انجام بده راستش یه مدت تقریبا زیادی هس ک فکر مرگ همش باهامه حالا میفهمم ک خدا چرا میگه پیوسته به یاد مرگ باشید و از آن غافل نباشید اما راستش خیلی میترسم ک قراره چ جوری شه خدا خودش گفته ک خیلیا حسرت میخورن و تقاضای برگشت دارن دوس دارم جوری زندگی کنم ک حسرت نخورم و یا بضی وقتا به خودم میگم خب فک کن درخواست کردی ک به دنیا برگردی و جبران کنی خب جبران کن چرا بیکاری! باید بفهمیم ک برا خدا باید با عشق تمام نه از روی اجبار بتونیم از خیلی چیزا رد شیم.هعییی الا بذکر الله تطمئن القلوب خداجونی قلب بی قرارمو آروم کن به یاد روزای بچگی به یاد حرفای یواشکیمون دوست دارم


برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی 94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 62

[ دوشنبه 29 مرداد 1397 ] [ 0:07 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

سناااام😊 من اومدم دوباره گوش شیطونم کر انگار رزبلاگ درس شده 😊البته متن چن تا از پستام پاک شده 😬 از آخرین نوشتم الان خیلی فاصله افتاده البته خب مینوشتم بضیارو فرصت نشد اینجا بزارم. تا به این لحظه کلی خاطره و اتفاقا افتادن و ثبت شدن. امتحانای ترم پیش ک یادم نیس😅ولی شروع یه ترم تازه با واحدای الکی و کاراموزی بخش های مختلف با تجربه های شیرین و تلخ مخصوصا اینکه به همسرجان تو یه گروه بودیم آشنایی با استاد باحال تازه 😄 اولین زمستون دونفری و گشتن جا برا گرفتن عکس زمستونی البته در اوج برف چون کوچه آقایی سرشار از یخ بود در منزل به سر بردیم و از پشت شیشه نظاره گر این ماجرا بودیم 😃خریدای عید و مهمونای شمالی و تحویل سال و دعای قشنگ مادر شوهر ک انشالله سال دیگ این موقع یه نی نی خوشگل بغلت باشه😍😅البته زود دعا کرد یکم😅سفر دوتایی پیش به سوی نمایشگاه کتاب و پل طبیعت و خستگی و خستگی شیرین آخر روزش البته این روز مصادف با اولین سالگرد ازدواجمون بود 😍😍😍ک روی بخار در ظرف غذای شام تو اتوبوس ثبت کردم 😅😍دریافت کادو های قشنگ و سوپرایزهای آقای همسر ❣️دیدن آپارتمان ک قرار بود خونمون باشه و تغییر تصمیم ها و بررسی نقشه های مختلف برا خونه تازه ک تازه چن روزه شروع به ساختنش کردن همسایه بالای خانواده همسری. امتحانارم ک دادیم و الان در ایام گرم تابستان به سر میبریم😅تابستون امسال واقعا تابستونه الان ماه مستقیم داره تو چشم نگا میکنه از پشت شیشه ماه منم امروز رف خونشون این ترم زبان ثبت نام کردم با بچه ها همکلاسی ام 😐 برا دو ترم بعدی درخواست انتقالی دادیم و موافقت شده البته به احتمال خیلی زیاد نمیریم میخوام برا ارشد بخونم ولی فعلا در مرحله جمع کردن کتابا تو یه گوشس...اه....پشه های مزاحم ☹️😐شب علاوه بر گرماش اینا لاب حیس میدن😕 این دفه ک داشتیم از ترمینال میرفتیم خونه هوا خیلی دونفره و خنک بود و من اون لحظه شب و قدم زدنای دوتایی تا آخر مسیرو خیلی دوست 😍😍یه بازی جدید زدیم چوخ جالبه و حرص ادمو درمیاره 😑الان دیگ چیزی به ذهنم نمیرسه😶


برچسب ها:دختردانشجو، پرستاری، ورودی ۹۴، نوشته هاي یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 167

[ پنجشنبه 04 مرداد 1397 ] [ 1:04 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

یه روز خوبه دیگ😅کلاسای صبحمون کنسل شد و بیکار بودیم البته نه بخاطر کنسلی کلاسا چون بیشتر پیشم بود و ی مسیر خیلی طولانی رو قدم زدیم با اینکه سندرم بودم ولی هر لحظه قند تو دلم اب میشد رفتیم از مغازه ای ک همیشه شیرینی میگیریم شیرینی گرفتیم و تا مدرسه پیاده رفتیم تا معلممو ببینیم نیم ساعت زودتر رسیدیم همون ی ذره وقت ک رو چمنا نشستیم خیلی خوب بود مخصوصا لبخند بچه های کوچولو تا بای بای کردنشون با همسر 😍انگار اونام میدونستن ک ی ادم فوق العاده رو دیدن😊 وقتی کنارمه همه ی دردام یادم میره😍

رفتم توی مدرسه با اینکه کم دیدمش ولی خیلی خوشحال شدم یکم حرف زدیم موقع رفتنم خواس بیاد ک همسر خوشتیپمو ببینه 😍خیلیییی خوشحال شد و به سلیقم عاااافرین گفت اینکه چقد بهم شبیهیم و به هم میایم و دو تا گوهرناب ک همدیگرو پیدا کردیم 😍

دوباره تربیت بدنی داریم ولی این دفه با بهداشتای هم ورودی ما.... چ خودشونم میگیرن البته اینم از حسودیه😄 

یادم رف برا خودمون  اسپند دود کنم اخه خیل عظیمی از حسودا دوروبرمونن....اییششش😒

گوهرنابم خیلی بیشتر از اون چیزی فکرشو کنی عاشقتم😊

😍روز نوازش قلب😍




برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 38

[ دوشنبه 17 مهر 1396 ] [ 22:02 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

به نام خدا...دوندوخ 😅😅 خببب دو روزه هوا به طور خیلییی غیرعادی خیلییی سرد شده انگار میخواد برف بباره!!انگار آب و هوا خودشو باما تنظیم کرده هرموقع ک باهمیم بارون میباره و طوفان میشه الانم ک فصل دونفره هاس و اولین فصل عاشقیمون اینجوری😍😉اصلا فلسفه یِ برف و بارون دوتایی قدم زدن وخـاطره ساختنه.... وگرنه جـُز اینکه هوا رو سـرد کنن و مردمُ کلافه فایده یِ دیگه دارن؟ندارن دیگه :) 😍😇❤️🍃صبحا خودم میرم دانشگاه از وسط راهم ک با قدم های دونفریمون میرسیم سنگر علم و دانش😅سردی و بارون هوا با اینکه زیاده ولی عاشق این لحظه هام بوسه های ی هویی رو دستی ک چترو بالا سرت گرفته خیره شدن تو چشایی ک حواسش به اینه ک خیس نشی و بیشتر چتر سمت من باشه قدم زدن مسیرهای طولانی خیابونای پاییزی ک با بودنش کنارت و گرمای دستاش سرمای هوارو فراموش میکنی و همه نگرانیت  از تموم شدن راه میشه....هعییییی...

رئیس دانشکده عوض شده و یه خانوم از ارومیه اومده و در حال بررسی دانشگاه و مشکلاتشه. عاشورا تاسوعای امسالو ارومیه بودیم و خیبی متفاوت تر از سالای دیگ بود درسته خسته شدم و کمرم درد میکرد ولی کار کردن برا امام حسین(ع) خیلییییی حس خوبی داشت و هرلحظه تو دلم از خدا ثواب این حسای خوبو برا دونفریمون میخواستم 😊 ساعت خوابم بهم ریخته زود شب میشه و به قول اینستایی های عزیز بعد خواب عصر وقتی پا میشی نمیدونی صبحه یا شب خونه هم کسی نیس😃 دهم این ماه تولد یکی از بهترین معلمای دوره ی راهنماییم بود تو دوران مدرسه دوس داشتم اولین نفری باشم ک بهش تبریک میگم برا همین صبح زود میرفتم دفتر و بهش تبریک میگفتم پارسال یادم رف اما امسال زنگ زدم و خیلییییییی ذوق زده و خوشحال شد قرار شده ی روز برم ببینمش دختر نداره ولی منو خیلی دوس داشت من نیز خیلی تر☺ 

من دختری از جنس پاییز با قلبی پر از مهری سرشار از عشق عاشق پاییزم فصل عاشق های دونفره با قدم های دونفری در این فصل عاشق شدم عاشق مردی آبانی از جنس خودم ک امنیت و آرامش رو با خودش آورد.حس خوب یعنی 🍁پاییزت 🍁را یک نفر هست که بهار کند و یک نفر😍 کنار فصلهایت با تو قدم میزند چه خوب است که آن یک نفر اینهمه کارش را بلد است آن یک نفر را درست انتخاب کنید. پاییز را دوست دارم برای وقت‌هایی که:کنارت هستم و دلتنگ می‌شوم همان ‌وقت‌هایی که بی‌اختیار خود را در آغوش تو جا می‌دهم و تو دستانت را به *دورِ بودن من حلقه می‌کنی*

من توراااااااااا خیلی عاشق.....عاشقتر از پاییز




برچسب ها:دختردانشجو، پرستاری، ورودی94، نوشته های یک پرستار، پاییز، قدم های دونفره، عاشق،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 32

[ چهارشنبه 12 مهر 1396 ] [ 23:09 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

خبببب تابستونم تموم شد و امروز دومین روز پاییزه😍فصل فصله عاشقا😍البته برا ما همه ی لحظه ها و ثانیه ها مملو از عشق و دوس داشتنه حتی نمکا😅 اتفاقای زیادی تو این مدت افتادن منتها حوصله نوشتنشونو نداشتم قربان تا غدیر و صداهای دیلینگ دلینگ و خنده ها و ناراحتی ها و دلتنگی ها و دوس داشتن های زیاد و کلی لحظات دونفره ی زیاد از هفته ی پیش اومدیم اینجا ولی کاراموزی رفتیم و کلاسا از فردا شرو میشن اولین کاراموزی رو هم با استاد آقا داشتیم ب قول خودش سرش کلاه رفته ک دخترا رو بهش دادن چون مسافرت بود خبر نداشته اما هوای زنشو زیاد داره صبحم دیر رفتیم زیارت عاشورا بودیم بهش خبر نداده بودن عصبانی شده بود امروز از حرفای یکی از پرستارا خیلی حرصم میگرف اما بیشتر از استاد ک چطور ب اون همچین اجازه ای میداد ک پشت سر زنش اونجوری بگه اگ ب من بود و جرئتشو داشتم میرفتم میگفتم ب تو چه😔😔اه اه....هعیییی.....قبل ازدواج نماینده کلاس (اون موقع همسر نبود😅) به دخترا قول داده بود ک هرموقه ازدواج کرد اونارو ببره ریوا پیتزا ترم پیش ماه رمضون اومد نشد بالاخره امروز رفتیم شمس 9تا از بچه ها ک با ما 11نفر میشدن خیلیییی خوش گذشت ولی جناب همسر عکس دوتایی دوتا گرف 😔😔😔😒😒😒یادم نمیره😞 تازه وارد ها😃هم تازه اومدن رشته های جدیدم اضافه شده کلاس و جا نداریم از صبحم همسرجان دنبال کارای دانشگاه بود و کمتر همو دیدیم و دلم براش تنگ شده 😞 از شمس برگشتنی اصلا دلم نمیخواس از کنارش برم😞هعیییی

اهان یادم رف پاقدم خوبی هم داشتیم یه ازدواج دانشجویی دیگ هم از ورودی های پارسال داشتیم☺ خیلی چیزای دیگم یادم رفته 😅




برچسب ها:دختردانشجو، پرستاری، ورودی 94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 33

[ یکشنبه 02 مهر 1396 ] [ 20:55 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

.: تعداد کل صفحات 6 :. صفحه شماره 1 2 3 4 5 6 صفحه بعد

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه