از زمان اخرین نوشته تا الان مدت زیادی میگذره این مدت پر بود از لحظات هیجان انگیز ک ب لطف آقایی رفته رفته هم دارن بیشتروبیشترترتر میشن خب اخرین بار ک قرار بود فرداش بریم شیرینی بگیریم اولین خرید دوتایی😍 شب قبلش ک قرار گذاشتیم صبح رفتم منتظر اومدنش بودم ک ی لحظه برگشتم دیدم داره میاد ی لحظه نزدیک بود قلبم وایسه خیلی ی جوری بودم تا اینکه با شیرینی وارد کلاس شدیم بدون استثناء همه شوکه شده بودن هیشکی انتظار نداشت ب این مرحله رسیده باشیم قیافه استادا و عکس العملشونم ک جای خود داشت خلاصه اون روز همه تو شوک بودن برگشتنی باهم برگشتیم کل مسیر هم خیلی محترمانه و به شما خطاب قرار دادن گذشت😅 دیگ همه جا ح ما بود و هست...

تو این مدت همسرجان با ترفندای مختلف سوپرایزم میکردن و من هی ذوق میکردم گل دادن و پاستیل و کادوهای خوشگل و بستنی قیفی و پیتزای خوشمزههه😍 ی هفته قبل روز عقد رفتیم برا خرید و آزمایش موقع خرید ک واقعا خسته شدیم هفته ی بعدشم ک ی روز زودتر با آقاهی رفتیم شهرشون و منو برد آرایشگاه.تا اون روز ب صورتم دست نزده بودم بعد ی ساعت اینا با صورتی قرمز و پف و همراه با تغییرات پیش همسری برگشتم خیلیییی درد داشت 😔😔 

1396/02/22مهمترین تاریخ سال ک مصادف با نیمه شعبان بود همسر خوشتیپم با ی شاخه گل خوشگل اومد دنبالم و رفتیم سالن یکم دیر کردیم ولی رسیدیم کفشام موقع خرید یکم تنگ بودن بخاطر همین ی شماره بزرگ برداشتیم ولی روز عقد ک پوشیدم فهمیدم خیلی بزرگه دستمال کاغذی هایی هم ک جلوش گذاشته بودم جواب نمیداد تو خیابونم ب زوووور راه میرفتم ک مبادا از پام درنیان هی میگفتم توروخداا آروم برو😅😅 بالاخره بعد سه دفه بله رو به آقا داماد گفتیم 😍 بعدش یکم تو شهر چرخ زدیم و قاطی ماشین تبلیغات شوراها شدیم و همه تبریک میگفتن 😄فرداشم ک با بی نظیرترین مرد دنیا رفتیم دوردور و لواشک و ترشک خوردیممم خیلیییی خوشمزهه بود😍 چن روز بعد دانشکده ی جشن گرف برا ازدواج سالم من و آقایی و چن تا از بچه ها ی روز قبل برا کمک رفته بودیم خیلی خوش گذشت همکاری باهم از صبح تا شب باهم همون روز بشدت و بطرز وحشتناکی دلتنگش شدم ی لحظه حس کردم ک عشقم نسبت بهش خیلییییی بیشترترترتر شده اون روز تربیت بدنی داشتیم و تو سالنم کمک کرده بود یکم خسته بود ولی ب قول خودش تک خوری کردمو رفتم دیدمش😊من و یار و هوای دونفره چتر و خیابون و کوچمون😊 البته سر راه در راستای شیرینی و شربت ب یکی از ستادا هم سر زدیم😅 فرداش ک جشن بود همه اومدن تزئین سالن هم خیلی خیلی قشنگ شده بود مثه جشن عقد کیک هم اوردن خیلیی خوش گذشت اخرسرم مارو صدا زدن و دوتایی کیک رو بردیم ☺ ما دوتا باهم کلا خاصیم چهارمین روز زندگیمونم خیلی خاص و فوق العاده گذشت تا ب امروز لحظه لحظه زندگیم خاص و هیجان انگیز بود اونم ب لطف بهترین همسر دنیا😊

امروز ششمین روز ماه رمضونه دیروز کلاسا تموم شدن و همه برگشتن خونه هاشون اما جناب یار نرفته امروزم یکی از پرآرامش ترین روزای زندگیم بود😊 بی هوا هی هی عکس میگرف 😅 وقتی کنارمه خیلی آرومم و احساس امنیت میکنم آقاهیه خوشگل و خوشتیپم کلا منبع آرامشه ...

الان چیزی ب ذهنم نمیرسه خوابم میاد یکم بعد باید برا سحری بیدارم شم خلاصه اینکه خیلیاااا از حسووودی نمیدونن چیکار کنن...چ چ چ




برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 3 امتیاز توسط 2 نفر مجموع امتیاز : 6
تعداد بازدید مطلب : 27

[ چهارشنبه 10 خرداد 1396 ] [ 0:14 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه