خطی ک اول نوشتن داره بهت چشمک میزنه و تو نمیدونی چ جوری شروع کنی ولی اخر نوشتن میبینی اووووه زیاد شد 😅 در اینکه بنده عاشق هوای بارونیم شکی نیس ولی بارون وسط تابستونم خیلی میچسبه از صدای چیکه چیکه شروعش تا بوی خاک نم خورده و نسیمای خنکش😍امروز بارون به وقت خیلی دلتنگی بود خدا عجب باحاله ک هر حسی تو وجودمون یه جور خاص و قشنگ و هم شاید یکم نا قشنگ بیلمیرم😐یاد بارون بعد دانشگاه افتادم کلاسا ک تموم شد و میخواستیم برگردیم وسط راه بارون شدیدی گرف یک باهم دویدیم و اخرسر مجبور شدیم جلو یه مغازه وایسیم سرمو ک برگردوندم دیدم جلو یه کافه اس اون روز بارون و دویدن با حضرت یار با دوتا هات چاکلت و صدای بارون از پنجره کناریمون و حضور یار یکی از لحظه های بی نظیر زندگیم😍 نمیدونم آدم وقتی دلتنگ میشه باید چیکار کنه ک واقعا آروم شه و یه کوجولو از بی قراریش کمتر شه! بره تو بغل یارش یا مثلا اگ اونم مقدور نباشه باهاش حرف بزنه یا اگ اونم درک نشد با دوستش بحرفه یا اونم نبود چیکار کنه؟!سرشو رو شونه کی بزاره؟!هعیییی از بین نمازا نماز مغربو خیلی دوس دارم همونقدر ک مثه نماز صبح خیلی دلچسبه حس میکنم اونم یه جور دلتنگی تو وجودش داره اینم باز بیلمیرم فقط حسمو نسبت بهش نوشتم ☺️ همیشه از خدا میخوام قبل بخشیده شدن منو پیش خودش نبره و با کوله باری از گناه ملاباتش نکنم و حس میکردم ک ادم نمازشو بخونه و ادم خوبی باشه بسه ولی اصلا به این نکته اش دقت نمیکردم ک وقتی آگاهی و بینش آدم تقویت شه و از غفلت و بی آگاهی از همه چی دربیاد همه ی اینا یه معنی و کیفیت دیگ ای خواهند داشت مثلا همین نمازو داعشیا و دشمن اماما میخوندن پس باید فرقی بین من و اونا باشه حواسم باشه این برا خودمه غذایی روحمه همیشه آخر نماز دعای فرج و دعای تعجیل فرج آقا رو میخونیم ولی تا حالا شده از خودمون بپرسيم چ قدمی تو این ورداشتیم؟! با همین چیزا‌س ک آدم برا کاراش یه هدف عالی داره اینکه هرکی از هرنوع کاری ک از دستش برمیاد برا خدمت به خلق خدا و جامعه ی مهدوی انجام میده منی ک پرستار میشم بدونم برای جامعه ی مهدوی دارم خدمت میکنم و یادم باشه هیچ وقت ارزش و شخصیت خودمو با رفتاری مثه طرفای متقابل کم نکنم بلکه با اخلاق اونارو متوجه اشتباهشون بکنم خیلی پیش اومده ک تو زندگیمون عصبانی و شاکی از همه جا باشیم و بدونیم رفتار بدی داریم تو شرایط کافیه یکی مثه خودمون پیدا شه تا اوضاع بدتر شه ولی اگ برعکس شه.... چن وقت پیش نامه هایی ک تا راهنمایی برا خدا مینوشتمو میخوندم واقعا برام جالب بود ما ادما چقد در مرور زمان تغییر میکنیم میدونم که حواسش بهم بود و حس اینو با همه وجودم دارم حس میکنم اینکه دوس نداره خطا برم و این احساس مسئولیت زیادی برا ادم داره ک باید خوب باشه و یه کاری انجام بده راستش یه مدت تقریبا زیادی هس ک فکر مرگ همش باهامه حالا میفهمم ک خدا چرا میگه پیوسته به یاد مرگ باشید و از آن غافل نباشید اما راستش خیلی میترسم ک قراره چ جوری شه خدا خودش گفته ک خیلیا حسرت میخورن و تقاضای برگشت دارن دوس دارم جوری زندگی کنم ک حسرت نخورم و یا بضی وقتا به خودم میگم خب فک کن درخواست کردی ک به دنیا برگردی و جبران کنی خب جبران کن چرا بیکاری! باید بفهمیم ک برا خدا باید با عشق تمام نه از روی اجبار بتونیم از خیلی چیزا رد شیم.هعییی الا بذکر الله تطمئن القلوب خداجونی قلب بی قرارمو آروم کن به یاد روزای بچگی به یاد حرفای یواشکیمون دوست دارم


برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی 94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 59

[ دوشنبه 29 مرداد 1397 ] [ 0:07 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه