بعله از اونجا عنوان ک مشخصه نزدیک یک سال بعد😅
راستش تا همین لحظه از زندگیم یه عالمه اتفاقای رنگارنگ افتادن ک نمیدونم از کدوم شرو کنم کلی اتفاق قشنگ و شیرین بضی وقتام یکم از رنگ قشنگیا کم میشد ک یادم نیستن😅خبببببب مهمترینش این بودک عروسی کردیم😍🥰۱۳۹۸/۱۲/۱ البته در اول و دوم بین من و عاقامون اختلاف نظر هس ولی میدونم ک ته دلش ب همون یکم معتقده😊و اتفاقای جالب بعدش و چالشای بعدش در حوالی این روزامون کلی لحظه های قشنگ و فراموش نشدنی رو باهم رقم زدیم از مراسم اینجا گرفته تا مراسم خوی ک همه دوستا و استادمون اومده بودن حیف ک زود تموم شد و قبل عروسی هم ک خرید جهیزیه واقعا کلافم کرده بود دیگ از خرید خوشم نمی اومد ولی الان دیگ چیزایی ک قبلا مپقع خرید ب چشمم نمی اومد الان توجهمو سمت خودشون میکشن به هرحال اون روزام تموم شدن و ترم ۸رو هم ک گرفتیم ارومیه و بعد کلی اینور اونور با یه گروه...هم گروهی شدیم با اینکه هم گروهی های خوبی نداشتیم ولی باز خداروشکر همسرجان کنارم بود☺️بالاخره اخر ترم شد......و فارغالتحصیل شدیم......ناگهان ارشد دادیم.......و سرانجام ناگهان سرکار رفتیم ولی هرکدوم بیمارستانای جدا😐هعییییی....سر اینم کلی اینور اونور نشد ک یع جا باشیم انگار رو پیشونی من نوشته بودن داخلی مردان و رو پیشونی عشق جان اورژانس 😐من از ۱ام ب طور رسمی شدم یک عدد خانوم پرستار مهربون ک افتاده گردان پرستاری با فرمانده سخت گیر و همسرجان از ۲ام یه عدد پرستار مهربون و خوشتیپ و ماااااااه به طور رسمی پرستار شد.تتزگیا دیگ با محیط اونجا سازگار شدم مادرشوهر جان رفتن مکه و منم اینجا دیگ هم ب همسایه پایین کمک میکنم روزایی ک هم ک نیستم خب نیستم تو این مدت با گوجه های باغ برا اولین بار رب درست کردم اونم بعد شیف شب و بدو بدوهای بعدش ک قرار بود دوستم از خوی بیاد اینجا مهمونم باشه و نیومد☹️☹️خانوم خانوما فک نکن یادم میره ها ب هرحال اون روز دیگ از ۲۴ساعت فقط ی ساعت خوابیدم مامانم اینارم خیلی وقته ندیدم 🙁این ماهو ک گفتن تازه اومدی مرخصی ندادن این ماهم ک اگ مرخصی بدن مراسم اینجام و نمیشه برم الان چیزی ب ذهنم نمیاد شاید بعدن این قسمت دوباره مطلب اضافه کنم شوخی نیستا یه ساله در چند خط😐
برچسب ها:پرستار، ورودی ۹۴، نوشته های یک پرستار،
برچسب ها:پرستار، ورودی ۹۴، نوشته های یک پرستار،
امتیاز :
تعداد بازدید مطلب : 52 :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
[ چهارشنبه 30 مرداد 1398 ] [ 1:24 ] [ baran ]