بالاخره استرسی ک دیشب داشتم تموم شد واقعا نمیدونم چطور گذشت الان فک میکنم ی خواب بود امروزم ک عید مبعثه بعدظهر اومدن قبل اومدنشون وضو گرفتم....اولش ک از همه جا حرفیدن دیگ داشتن ب جنگ جهانی دوم و هیتلر اینا میرسیدن ک بالاخرهههه رفتن سر اصل مطلب داییم سر اون مسئله دوباره شروع کرد گیر داده بود من گفتم الان دعوا میشه راستش ترسیده بودم  اما درنهایت ب پسرخاله ک روحانیهه برا خوندن صیغه ی محرمیت زنگین با اومدنش کلا جو عوض شد خیلی ادم باحالی هستن بعد خوندن جناب یار جان میخواس انگشتر دستم کنه وااااای دستاش داش میلرزید من خودمم از اون چیزی کم نداشتم 😅خیلییی خجالت کشیدم اندازه انگشت اقامون گرفته بودن😅بعدم ک کلی عکس گرفتن ادم نمیدونس ب کدوم نگا کنه اصن ی وضعی بوداااا ماهم انگار باهم قهر بودیم😅والا من خجالت میکشیدم خبب ی هویی کنار نماینده بشینی ....موقع رفتن و ی دفه هم ک نشسته بودیم چشام ک با چشاش تلاقی کرد ی لحظه دلم لرزید آخه یکی نیس بگه این چ نگاهیه آخه نمیگی این دختر الان قلبش وایمیسه😅 بعد اینکهههه همه سفارش اقای داماد رو کردن ک مواظبش باش😔 حرف زیاده اما حوصله نوشتن ندارم فقط اینو میگم ک خیلییییی دوست دارم و خدارو شکر میکنم بخاطر داشتنت خوندن نماز شکر کمترین کاری بود ک میتونستم خدارو بخاطر این لطف بزرگش, کنم..خدایا بازم بخاطر داشتنش شکرت میکنم نمونه ی ی مرد ایده آل ک کمتر پیدا میشه خیلییی خوشحالم ک زندگیمونو پاک شرو کردیم و مثه خیلیای دیگ نبودیم کلا خاصیم😅 وقتی هم ک پسرخاله با دیدنش فهمید ک چ فرشته ای دارم ته دلم قند اب میشد بخاطر داشتنش فردام قراره یکم زود برم باهم بریم شیرینی بگیریم بریم کلاس.. فعلا من برم




برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی 94، نوشته های یک پرستار،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 63

[ سه شنبه 05 اردیبهشت 1396 ] [ 23:43 ] [ baran ]

[ نظرات (0) ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه