یه روز خوبه دیگ😅کلاسای صبحمون کنسل شد و بیکار بودیم البته نه بخاطر کنسلی کلاسا چون بیشتر پیشم بود و ی مسیر خیلی طولانی رو قدم زدیم با اینکه سندرم بودم ولی هر لحظه قند تو دلم اب میشد رفتیم از مغازه ای ک همیشه شیرینی میگیریم شیرینی گرفتیم و تا مدرسه پیاده رفتیم تا معلممو ببینیم نیم ساعت زودتر رسیدیم همون ی ذره وقت ک رو چمنا نشستیم خیلی خوب بود مخصوصا لبخند بچه های کوچولو تا بای بای کردنشون با همسر 😍انگار اونام میدونستن ک ی ادم فوق العاده رو دیدن😊 وقتی کنارمه همه ی دردام یادم میره😍
رفتم توی مدرسه با اینکه کم دیدمش ولی خیلی خوشحال شدم یکم حرف زدیم موقع رفتنم خواس بیاد ک همسر خوشتیپمو ببینه 😍خیلیییی خوشحال شد و به سلیقم عاااافرین گفت اینکه چقد بهم شبیهیم و به هم میایم و دو تا گوهرناب ک همدیگرو پیدا کردیم 😍
دوباره تربیت بدنی داریم ولی این دفه با بهداشتای هم ورودی ما.... چ خودشونم میگیرن البته اینم از حسودیه😄
یادم رف برا خودمون اسپند دود کنم اخه خیل عظیمی از حسودا دوروبرمونن....اییششش😒
گوهرنابم خیلی بیشتر از اون چیزی فکرشو کنی عاشقتم😊
😍روز نوازش قلب😍
برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی94، نوشته های یک پرستار،
[ دوشنبه 17 مهر 1396 ] [ 22:02 ] [ baran ]