صبح یکم دیر رسیدم ی تغییراتی تو محیط بخش جراحی داده بودن خیلی خوشگل بود اصلا روحیه ادم باز میشد رو سقفش اول جوونه پرتغال بعد شکوفه و بعد میوش بود چوووخ خوشم اومد برا روحیه بیماراهم خوبه کارآموزی با استاد جدید خیلی خوب و جالبه از نظر سنی نزدیک همیم ی جوری رابطه دوستانه و صمیمی باهم داریم از همون لحظه اول خیلی به دلم نشست ☺ از ورودی های 89دانشکده خودمون هست و تازه نامزد کرده یه جوری حس میکنم مثه خودمه خیلیییی زود رنج و وقتی هم ک ناراحت میشه نمیتونه چیزی بگه و سکوت میکنه رفتیم سر یکی از مریضا ک رگ بزنیم خیلی مهربون باهاش صحبت کرد ک عوض کنیم اونم خیلی با لحن خوب درمقابل رفتار خوبش گف ک باشه استادی ی لبخند رضایت بخش و چشمکی ب ما زد اما این همراه بیمار ادم شکاکی بود شروع ب دعوا کرد ک نههه شما ی کلکی دارین استادم با لحن خوبی گف باشه پس ما دس نمیزنیم از حالتش فهمیدم ک مثه منه اگ ما نبودیم حتما گریه میکرد خلاصه بعد کلی اصرار خود مریض زدیم خیلی هم خوب بود اما این همراهه هی بهونه گرف ک سوراخ سوراخش کردین بیچاره خودش میگف درد نکرد این ول کن نبود😔 تخت کناری هم باید رگش عوض میشد با دوستم تصمیم گرفتیم چسب ندیم تا یکم دست همراهه رو اون یکی دست مریض ک دی سی کردیم بمونهه یکم حالش جا بیاد برگشت میگه دستم خشک شد بلد نیستین چسب بزنین😠 دوس داشتیم خفش کنیم خلاصههههه رفتیم اتاق دیگ برا یکی از دخترا خواستگار پیدا شد 😉 اما وقتی فهمید کرده رف نمیدونم چرا خانوما از هرلحظه برا خاستگاری استفاده میکنن☺ خلاصههههه بعد کاراموزی با دوتا از ترم بالاییا یه عالمههه حرف زدیم فک میکردم فقط من اینجوریم ک دوس دارم ی مرد با دخترا یا کلا جنس مخالف گرم بگیره و صمیمی بشه و اینکه یه مرد باید ابهت مردانه داشته باشه ح زدن معمولی و کاری ی طرف این صمیمی و پسرخاله شدن هم ی طرف دیگ واقعا اعصاب ادم بهم میریزه..... سلام بضیا و دیدنشون و تاپ تاپ قلب و اینا هم ک ی بحث جداس😊امروز ی حس خاصی داشتم از اون ناشناخته ها😊 سر سفیدی دستها هم ک اثبات کردم من برنزه نیستم و دستام سفیدتر از دوستمه سرش واقعا خیلییییی خندیدیم😄بعد کلاس اصاب مصاب داشتیم همهههه در حال چرت زدن بودن منم دست کمی از اونا نداشتم اما خب تنها خوبیش اینه ک خوابالو بودنم تو قیافم مشخص نمیشه (البته سر کلاس😉) اخرشم ثبت ی تصویر از اونی ک ضربان قلبتو بالا میبره.. با چشم هم میشه عکس گرفتاااااا...عجبببب... آی ام هپی☺