الان ک فردا شده منتها شبه😅اما واقعا بدون شوخی خیلییی دلشوره ی فردارو دارم نمیدونم چرا بضیا بلدن هی زیر پای این و اون سنگ بندازن چرا بضیا فقط بضی جاها یادشون میفته ک بزرگن یا توقعات نامعقول دارن شاید چشم دیدن خوشحالی بقیه رو ندارن با دیدن پیشرفت بقیه یادشون میفته ک چ فرصتایی رو از دست دادن نمونش ی نفر ک دخترشو نمیفرسته دانشگاه اما چن سال بعد ک دخترای فامیلو میبینه ک پیشرفت میکنن یاد خودش میفته هی اونو میگه ک منم باید این کارو میکردم نمونه های خیلی زیادی هستن ک ب قول استاد ن خارج از حوصله ی اینجاس😅 راسته ک میگن ادما رو باید تو خوشی و ناخوشی ها شناخت.
هرچی میگذره بیشتر ب انتخابم مطمئن تر میشم و خیلی دوسش میدارم با اینکه هنوز باهم مستقیم نحرفیدیم البته غیر اون دفه ک اومده بودن اما ته دلم بهش افتخار میکنم و میگم ک دوست دارم😊 امیدوارم فردا ب خوبی تموم شه...واااااای چقد دلشوره و استرس دارم😔
برچسب ها:دختر دانشجو، پرستاری، ورودی 94، نوشته های یک پرستار،
[ سه شنبه 05 اردیبهشت 1396 ] [ 0:34 ] [ baran ]